روز آدینه روان شد سوی رضوان مادر
 بود مهمان خدا با دل شادان مادر
 نیمه ماه رجب همسفر زینب کبرا
 کرد این خانه ما کلبه احزان مادر
درست ده سال از آن حادثه تلخ می گذرد و هنوز خاطرات آن روز به سان فیلمی غم انگیز در جلو چشمانم جان می گیرند و مرا به یاد مادر و مهربانی های همیشگی اش می اندازند،روز چهارشنبه بیستم مهرماه هفتاد و نه برابر با سیزدهم ماه رجب میلاد گرامی مولود کعبه امام علی (ع) بود که پدر به اتفاق برادر و خواهرم برای زیارت مضجع نورانی حضرت ثامن الحجج عازم مشهدالرضا(ع) می شدند و با حالی که مادرم خود تنها می ماند زیارت آن حضرت را به بهانه این که چندی قبل مشرف شده بود به زمان دیگری موکول کرده بود و در هنگام خداحافظی در جواب تقاضای پدر مبنی بر حلالیت طلبی گفته بود از کجا معلوم که تا زمان بازگشت شما من زنده باشم و ان شاءالله شما بیش از ده سال پس از من نیز زنده و سلامت باشید.
همیشه عصر روزهای پنجشنبه  و جمعه سعی می کردم به دیدارش بروم ولی این هفته نمی دانم به چه دلیل تاخیر شد در اولین ساعات صبح جمعه بود که تلفنی جویای احوال شد و اظهار داشت که امروز که روز جمعه و تعطیلی است لااقل می آمدی تا علاوه بر خودتان رضای کوچولو را ببینم در جواب گفتم هموز هم دیر نشده چون وسیله ای نبود قدری کوتاهی شد سعی می کنم تا قبل ازظهر خودم را برسانم ، با رضایت اظهار داشت هرچند امروز را قصد روزه (ایام البیض)کرده ام ولی مانعی ندارد اگر شما بیایید روزه را افطار می کنم سریع هماهنگی کرده و با ماشین یکی از دوستان راهی شدیم فاصله زیادی نبود کمی بیشتر از یک ساعت تا خانه پدری فاصله نداشتم و حداکثر تا ساعت نه،نه و نیم آنجا بودم
در همین ایام قرا بود کنگره سرداران و شهدای اسیر نیز برگزار شود و در گلزار شهداء نمایشگاه برپا شده بود قبل از رسیدن به خانه سری به گلزار شهداء زدیم و پس از توقف کوتاهی به طرف خانه روان شدم در نزدیکی های خانه بود که وجود جمعیت زیادی توجهم را جلب نمود خدایا اینجا چه خبر است ؟ نکند اتفاقی افتاده؟ آری آنجا تصادف شده بود و خبرها حکایت از آن داشت یک خودروی سنگین با یک نفر تصادف نموده ! خدایا نکند برای مادرم اتفاقی افتاده باشد؟یک لحظه هزار فکر و خیال در نظرم مجسم شد و سرانجام ناباورانه بر بالین پیکر بی جان و مجروح مادر قرار گرفتم خداوندا چه می بینم؟ آیا دیگر دیدار با مادر را بایستی برای همیشه از دست بدهم؟ او به معشوق خود رسیده بود آخر امروز نیمه ماه رجب سالروز وفات حضرت زینب(س) بود وفات بانوی یگانه ای که هروقت اسم او و برادر مظلومش حسین(ع) را می شنید بی اختیار از خود بی خود می شد و اشک از چشمانش سرازیر می گردید، یعنی دیگرهمه آن مهربانی و عشق و عطوفت از میان ما رفته بود؟ آری مادر با زبان روزه به مهمانی معبودش می رفت مادری که همیشه و حتی سالها بعد از ازدواج نیز با دیده پراشک با او خداحافظی می کردم هرچند سفری نزدیک و حتی چندین روزه بود.

 چاره ای جز پذیرش تقدیر نبود چگونه باید پدر،برادران و خواهر را از این واقعه جانکاه مطلع می کردیم؟ چگونه باور کنیم که مادر از میانمان رفته است ؟آری از آن حادثه غم بار حدود ده سال می گذرد و تا هنوز هم هرساله عده زیادی از مردم در اثر تصادفات و حوادث ناگوار رانندگی در سوگ عزیزان خود می نشینند و چه بسا خانواده ها و افرادی  که پدر،مادر،همسر و یکی از از عزیزان خود را در اثر این حوادث از دست داده و ناباورانه در سوک آنها نشسته اند.
امید است با دقت بیشتر و بهبود شرایط حمل و نقل در کشور و سراسر جهان به جایگاهی برسیم که دیگر هیچکس در اثر این حوادث خدای ناکرده شاهد مرگ و میر و صدمه به احدی نباشد ان شاءالله