هنرمند شهید دکتر علیرضا فیروزی در سال ???? در شهرستان فسا دیده به جهان گشود و دوران کودکی را در فضائی باصفا و صمیمی سپری نمود. روح سرگشته و سرگردان خود را با روی آوردن به هنر و سرودن اشعار زیبا و نقاشی کردن آرامش می داد.با آغاز جنگ تحمیلی علیرضا نیز به میدان نبرد شتافت و ضمن شرکت در نبرد مسلحانه در بخش تبلیغات گردان نیز خدمت نمود در عملیات والفجر8 از ناحیه دست مجروح شد و متأسفانه بعد از ماهها درمان، منجر به معلولیت دست  چپش گردید و به افتخار جانبازی نائل آمد ، در این مدت علیرضا به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد و فعالانه در انجمن اسلامی دبیرستان به خدمت پرداخت.در سال 1366 در آزمون ورودی دانشگاهها  در رشته پزشکی پذیرفته شد و بعد از دو ماه حضور در دانشگاه دوباره به میدانهای نبرد شتافت و در زمینه‌های مختلف تبلیغی به فعالیت روی آورد.وی در این دوران ارزنده‌ترین آثار خود را که نقاشی چهره‌های فرماندهان شهیدش بود، از خود به یادگار گذاشت و هم اینک زینت بخش دروازه ورودی شهرستان فسا می باشد،در سال ???? وی در مسابقات جانبازان کل کشور در زمینه‌های شعر و گرافیک مقامهای اول و دوم را به دست آورد و او در سال ???? که جبهه ها شاهد حوادث جدید از جمله بازپس گیری بعضی از قسمتها توسط رژیم بعثی عراق شده بود ماندن در دانشگاه را صلاح ندانسته و باز راهی سرزمین های نور شد و علیرغم جانبازی خود در تاریخ 23/3/1367 در عملیات بیت‌المقدس هفت شرکت نموده و پس از ایثارگری های فراوان در سن 22 سالگی به شهادت رسید.از او شعر ها و نقاشی های زیادی به یادگار مانده است چند شعر از ایشان به نامهای معراج، دریای خون، صبح آفتاب، بلال عشق، صحبت دیوانه، شعر بی‌قراری، هفتم تیر، نخلهای مقاوم، خون‌رنگ، اوج آسمان، تب وصل، یورش صبح، قرآن خموش، قامت استاد، بوی بهار، درس عشق، معنای شراب، حیات جاودانی، امام عشق، مرکب نور، خمخانه صبح، حماسه یاران،‌ آدای حسین، زنگ هوشیاری، معراج گل، زندانی، کهکشان، خاموش، ساخت آمریکا، زلال روح، سالی که گذشت، بچه‌های حلبچه، ای خوبترین و...در کتاب شهیدان شاعر تالیف زنده یاد نصرالله مردانی به چاپ رسیده و مجموعه شعر بیقراری نیز از آن شهید است.

معراج
بار دیگر لاله ها از خاک روئیدن گرفت
غنچه، پیراهن شکاف انداخت، خندیدن گرفت
نغمه داوود یر دادند مرغان چمن
عطر گل در کوچه های شهرپیچیدن گرفت
مژده صبح ظفر پیچیده در گوش زمان
مرده باد آنکس که این هنگام، خوابیدن گرفت
در میان دشت سبز و سرخ پوش لاله ها
خون یحیی بار دیگر باز جوشیدن گرفت
نوجوانی خنده بر لب سوی حق معراج کرد
موج شد بر پهنه دریا، خروشیدن گرفت
مادری نعش جوان بی سرش در بر فشرد
پاره های پیکرش از شوق بوسیدن گرفت