خواب بودم که صدایی آمد
بانگی از نور ،صدای موذن از دور و دلم لرزید
و تنم با طپشی شیرین به خودش پیچید
سحر نزدیک است ،چه مبارک سحری
من دلم سخت گرفته است من دلم بیمار است
وتو ای خوبترین چهره شب ،مهتاب
خلعتی خوب به تن کن و بتاب
و ستاره تو بخوان شعر رهایی
که سحر نزدیک است چه مبارک سحری
در هوا عطر اقاقی، بر لب آب وضو
عطر پیچک به تن نیلوفر؛ بازی نور بر آب
همه جا پر شده از بانگ اذان
و خدایا همه جا بوی تو پیچیده به شهر

شهر شهر رمضان